جانم به تماشای دلت رفته و نیست
حالم به خرابات تو یکسر بگریست
مژگان تو را دیدم و دیوانه شدم
اشکان تو بینم دگرم جانی نیست
دلخوش به دلِ ساده مغرور تو ام
بهتر زِ دلت روی زمین جایی نیست
وقتی که بخندی گلِ من از ته دل
دیگر به دل و جان منم آهی نیست
خورشیدِ نگاهت چو بتابد بر من
مهتاب به پیش نگهم مالی نیست
آن سنگ دلت را که شکستم با عشق
دشوارترش در رَه من خانی نیست
صد زار زنم تا که بخندی بر من
شیرین تر از این فحش تو هم فانی نیست
تو ,دلت ,تماشای ,بخندی ,نگهم ,پیش ,که بخندی ,دلت رفته ,رفته و ,به تماشای ,تماشای دلت
درباره این سایت